محمدپارسا جانمحمدپارسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

نفس مامان و بابا

هفته بیست و پنجم

سلام عمرم.عزیز دلم ما وارد هفته بیست و پنجم شدیم.خدا رو شکر کم کم داریم به روز دیدار نزدیک میشیم.مطالب زیر را در مورد این هفته خوندم. اندازه كودك شما از سر تا پاشنه پا حدود 34.3 سانتي متر شده است. وزن او (كه حدود 680 گرم است) خيلي زياد به نظر نمي رسد اما او به زودي كمي بافت چربي مي آورد و قيافه باريك و نحيف او تغيير خواهد كرد، پوست نسبتا چروكيده او صاف مي شود و شباهت او به يك نوزاد كامل بيشتر و بيشتر خواهد شد. احتمالا اكنون مي توان موهاي او را ديد كه هم رنگ و هم حالت گرفته اند، هر چند كه رنگ و حالت موهاي او ممكن است بعد از تولد تغيير كنند.
29 مهر 1391

معرفی کتاب

سلام پسر نازم.همه چی عالیه با تو،دیگه هیچی کم نیست.                                                        فرشته نازم با بابا به نمایشگاه کتاب رفتیم اول از همه واست چند تا کتاب همراه با سی دی خریدیم.گلکم از ٣ماهگی باید مطالعه رو شروع کنی پس تا می تونی تو دلم استراحت کن. چندتا کتاب دیگه هم در ارتباط با نوزاد گرفتم که فکر می کنم واسه مامانای دیگه مفید باشه معرفی می ک...
26 مهر 1391

شیر مرد کوچک

سلام و هزارن سلام به بهترین پسر دنیا.آره تو بهترینی.امروز رفتم سونو سلامت جنین.با دکتر همکاری کردی و تونست خوب تو رو معاینه کنه.منم که چشم به مونیتور دوخته بودم واسه یه لحظه تونستم خوب ببینمت.داشتی دستاتو بالا و پایین می بردی.عزیز دلم داشتی واسه من دست تکون می دادی.الهی من قربون دستهای کوچولوت بشم.خدا رو شکر سالم بودی شیر مرد کوچک.            ...
26 مهر 1391

رویای با تو بودن

سلام مامانی چطوری خوشگل من.خوش میگذره؟روزها به تو فکر می کنم و شبها خوابتو می بینم.همیشه هم با یه قیافه میبینمت.خیلی ناز و تپلی.قربونت برم روزها واسم سخت می گذره ولی وقتی به این فکر می کنم که خدا چه نعمتی بهم داده و چند ماه دیگه ٣نفر میشیم روحیه ام عوض میشه.دوست دارم این روزها زود بگذره و بیای تو بغلمون.خیلی دوستت دارم.                                  ...
20 مهر 1391

توصیه های خرید سیسمونی

فهرست سیسمونی فروشگاه ها را که نگاه کنید، کلی خرت و پرت در آنها هست که یا فایده چندانی ندارند یا اساسا بی فایده اند. ممکن است دوست داشته باشید خیلی از اینها را بخرید تا به اصطلاح سیسمونی تان کامل باشد؛ اما به این فکر کنید که به جای خریدن چیزهای بیخودی که بعد از مدتی تازگی خود را هم از دست می دهند و به انباری یا سطل آشغال خانه منتقل می شوند، می توانید برای کودک تان یک چیز خوب و به درد بخور دیگر بخرید یا حتی آن را برایش پس انداز کنید. اگر به این چشم به ماجرا نگاه کنید، خواندن این فهرست به دردتان می خورد؛ برای این که یادتان باشد چه چیزهایی را باید از فهرست فروشگاه حذف کنید و بگویید: «اینو نمی خوام! بعدی لطفا!»   - ق...
18 مهر 1391

نی نی شیطون من

سلام شیطون بلا!   امروز رفتم پیش دکتر.وقتی رسیدم مطب تو شروع کردی به شیطنت،خیلی تکون می خوردی انگاری داشتی منو قلقلک می دادی منم همش خنده ام می گرفت. و اما لحظه ی موعود رسید.رفتم رو تخت دراز کشیدم  که خانم دکتر صدای قلبتو بشنوه.هرچی تلاش کرد صدایی نمی اومد.چند دقیقه طول کشید.مامانو نگران کردی ،گفتم چی شده پسرم کجا رفته؟! دکتر گفت داره ورجه ورجه میکنه نمی تونیم صدای قلبشو بشنویم.وروجک انگار بازیت گرفته بود هی در می رفتی.بالاخره پس از جستجو صدای قشنگ قلبتو شنیدم.الهی من به فدای تو.با خودم گفتم کاش بابات هم بود می شنید.بهش میگم این دفعه بیاد و از این صدا لذت ببره.       ...
16 مهر 1391

هفته بیست و سوم

سلام و صد سلام به نفسم،عمرم. نی نی گلم امروز وارد هفته بیست و سوم شدیم.خدا رو شکر که داری هر روز بزرگتر میشی.چند روزی هست که تکون خوردنت رو احساس می کنم و از این بابت خیلی خوشحالم.صبح ها ساعت 9.30 و شبها ساعت 11 حتما ابراز وجود می کنی!خوبه مثل مامان و بابات دقیقی!!                       ...
14 مهر 1391

هفته بیست و دوم

سلام به پسر ناز و خوشگلم.امیدوارم خوب و سلامت باشی. خدا را هزار مرتبه شکر می گم که کمک کرد هفته بیست ویک را تمام کنیم و وارد هفته بیست و دوم از این دوران بشیم.وبه خدا توکل میکنیم و ازش می خواهیم یار و یاور من و تو(وهمه مادران باردار)باشه تا بقیه دوران را هم  پشت سر بگذاریم.پسرم طبق گفته پزشکان شما  الان مثل یک نوزاد ولی کمی کوچکتر هستی و بایستی 27.7سانتي متر طول و حدود 450 گرم وزن داشته باشی. لبها مشخص تر شده و دندانها به شكل ريشه هايي در درون لثه ظاهر شده اند.چشم هات رشد کرده اند اما  عنبیه هنوز رنگی نشده .ولی من که می دونم پسر چشم و ابرو مشکی ناز خودمی که قراره دل ببری!        &n...
8 مهر 1391

تکان یا توهم!

سلام و صد سلام به پسر نازم. روزها منو منتظر گذاشتی تا اینکه دیشب ساعت ٧.١٠ بود و من داشتم فیلم می دیدم که چیز عجیبی رو احساس کردم،احساسی بود که تا حالا تجربه نکرده بودم.زل زدم به شکمم!!با خودم فکر کردم که خدایا توهم زدم یا واقعا دارم حسش می کنم.چیزی شبیه احساس لرزش،چند لحظه که تمرکز کردم انگار تو هم فهمیدی که من به شک  افتادم و خواستی منو مطمئن کنی دوباره تکرار کردی و منو حسابی خوشحال کردی. هوراااااا بالاخره تکون خوردی!داشتم به شکمم نگاه می کردم که بابات اومد خونه و منو خندان دید و به شوخی گفت چی شده،تکون خورد؟!                  &n...
5 مهر 1391